در هم‌شکستگی یه چیزه. اینکه نتونی با خاطر جمع درهم بشکنی تو‌ شکسته‌های خودت با خیال راحت در خون بغلطی یه چیز دیگه‌ست. نتونی یه ساعت دوساعت همینجور بیفتی و نباشی و کسی کاریت نداشته باشه و کم نباشی یه چیز دیگه‌ست. اینکه صبح به صبح باس تیکه‌تیکه‌هاتو جمع کنی چسبونده نچسبونده خونین مالین بری پی تقلای پوچت یه چیز دیگه‌ست. مادر این زندگی در عین مهربونی گاهی خیلی به خطاست. که اینهمه که زور زدی و تقلا کردی و‌ چیزِ نشدنی رو شدنی کردی و نتونستنی رو تونستی، به هیچ میگیره. نفس تازه کرده نکرده میگرده یه رخنه و شکافی پیدا میکنه یه جایی که صدسال هم کسی گذرش نمیفته. به روت میاره که اینجارو نساختی هنوز که وضعت اینه. هرچی هم فکر‌ میکنی تونستی خودش شده اصلا من کردم تو نکردی توهمته‌ که تونستی. توهمته که فکر میکنی همه راه‌هارو بلدی. به رُخت میکشه که چیزای تو دستت هیچ کافی نیست. مجبورت میکنه به خاک بری و عضله‌ای که اصلا نداریش و نمیخوای که داشته باشیش رو هم بسازی. مادر این زندگی تو‌ زندگی قبلیش معلم چی بوده واقعا.

بخاطر معلم‌ورزش عقده‌ای

زندگی ,دیگه‌ست
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها